Sent to you by گریلا via Google Reader:

تهاجم فرهنگی، هنر متعهد، هنرمند ارزشی، هنرمندان مسلمان، هنر دینی، هنر و ادبیات مقاومت و واژههایی از این دست جزو ادبیات رایج کارگزاران و و تئوریپردازان فرهنگی جمهوری اسلامی از بدو پیروزی انقلاب بوده است. از ابتدای انقلاب و پس از فروکش کردن جو پر التهاب آن و همزمان با تسویه حساب با احزاب و گروهک های غیر دینی مانند حزب توده، هنرمندان دگر اندیش نیز زیر تیغ جمهوری اسلامی رفتند. هر کس که کمی متفاوت میاندیشید سرنوشتش اگر زندان و اعدام نبود، دستکم ناچار به گوشه نشینی یا مهاجرت میشد. جمهوری اسلامی همان طور که با انقلاب فرهنگی سعی در یکدست کردن دانشگاه ها و محیط های علمی داشت، با تشکیل حوزه هنری همین هدف را در میان قشر هنرمند و نویسنده دنبال میکرد. همین شد که بعد ها بسیاری از عرصههای فرهنگی و هنری از مدیریت تا بهرهمندی از بودجه های کلان، نصیب کسانی شد که زیر چتر حوزه هنری و سازمان های مشابه گرد آمده بودند. این افراد البته بیشتر از آنکه به سبب هنرمند بودن یا خلاق بودن مورد ستایش قرار گیرند از آن جهت حمایت میشدند که ترویج دهنده ایدئولوژی جمهوری اسلامی بودند. بسیاری از این دست افراد با استفاده از بودجه عمومی و بدون هیچ گونه پیشینه هنری قابل ذکر، آنقدر آزمون و خطا کردند تا اینکه تازه بیاموزند چگونه میتوان یک اثر هنری خلق کرد.
این نگاه ایدئولوژیک به هنر البته تنها مختص به انقلاب ایران نبود و سابقهای طولانی تر در انقلاب های ایدئولوژیک جهان داشت. از سال ۱۹۲۲ و همزمان با پا گیری شوروی، حزب کمونیست آن کشور با هدف جلوگیری از نفوذ فرهنگ غرب دست به تصفیه گسترده هنرمندان و نویسندگان مخالف دیکتاتوری زد. حرکتی که سرانجام در سال ۱۹۳۴ به رئالیسم سوسیالیستی ختم شد. سبکی رسمی که همه هنرمندان و نویسندگان تنها حق داشتند به آن سبک نقاشی کنند، تئاتر و فیلم بسازند، داستان بنویسند، سمفونی اجرا کنند و مهمتر از همه فکر کنند. رئالیسم سوسیالیستی سبکی بود که تنها به هنرمند اجازه میداد به کار و پیشرفت جامعه بپردازد و از ابهامگوییهای هنر مدرن غربی پرهیز کرده و رابطی باشد میان حزب، طبقه کارگر و فرهنگ کار به شیوه کمونیستی. البته روشن است که اینگونه نگاه دستوری به هنر هیچگاه نتیجه مثبت نخواهد داشت و با تمام بگیر و ببند های کا گ ب و وزارت فرهنگ مخوف شوروی کمونیست، سرانجام در سالهای میانی دهه ۸۰ میلادی به پایان راه خود رسید. راهی که البته در دوران خود موفق به نابودی باقی مانده ادبیات و هنر غنی قرن نوزده روسیه و میراث گرانقدر داستایوفسکیها و پوشکینها شد.
اما جمهوری اسلامی بر خلاف تمامی شعارهای دهن پر کن خود عملا تاکنون موفق نشده به انسجامی که بلوک شرق یا آلمان نازی در برخورد با مقوله هنر داشتند، برسد و همواره در دوران حکومت خود با وجود محدودیتهای همیشگی، حرکتی سینوسی در برخورد های فرهنگی داشته است. سالهای سختگیری اوایل دهه شصت، آزادی نسبی اواخر دهه شصت، مجددا سرکوب های شدید فرهنگی اوایل دهه هفتاد و باز آزادی نسبی فرهنگی دوران اصلاحات و سرانجام فرا رسیدن دوران احمدی نژاد. دورانی که تمام عرصه های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایران را دگرگون کرد.
همواره از دوران وزارت «مصطفی میرسلیم» به عنوان سیاهترین دوران فرهنگی ایران یاد میشود. دورانی که وزارت ارشاد با قدرت هر چه تمامتر در مقابل هر حرکت هنری و فرهنگی میایستاد. بسیاری از کتابها، فیلمها و دیگر آثار هنری دهه اول انقلاب در این دوران به محاق توقیف رفت و مجوزهای جدید بسیار سخت صادر میشد. این رویه پس از ۸ سال کمرنگ شدن در سالهای اصلاحات، در دوران احمدینژاد به روش سابق برگشت. اما پس از مدتی دولت متوجه شد که این رویه اگر چه در سالهای ابتدایی دهه هفتاد کارگشا بود اما در دوران جدید با گسترش ماهواره، اینترنت، شبکههای مجازی و تکنولوژی دیگر محدود کردن ارایه آثار هنری به سادگی سابق امکان پذیر نیست. فیلمهای توقیفی، نقاشیهای راه نیافته به گالریها، موسیقی زیرزمینی، کتابهای غیر قابل انتشار و هر نوع اثر هنری مخالف با ارزشهای جمهوری اسلامی به راحتی تکثیر شده و در تیراژ وسیع منتشر میشود بدون اینکه دولت بتواند با تمام ابزارهایش در مقابل این جریان ایستادگی کند. به خصوص پس از انتخابات ریاست جمهوری و گسترش جنبش سبز و پیوستن بسیاری از هنرمندان حرفهای به جریان آزادی خواهی مردم، دولت فهمید که سی سال نظام جمهوری اسلامی راه به بیراهه رفته است. نه تنها موفق نشده هنر مکتبی و انقلابی را نهادینه کند، بلکه آن دسته از افرادی را که نیز با هزینه سرسام آور در طول این سالها حمایت کرده و به جای هنرمند جا زده است، کوچکترین قدرت ایستادگی در مقابل جریان خلاق و واقعی هنری را ندارند.
پس اینجا بود که دولت احمدی نژاد از آنجا که برخاسته از پادگان است، تصمیم گرفت از همین پشتوانه نظامی برای مقابله با هنرمندان استفاده کند. بخش بزرگی از بودجه فرهنگی را از وزارت ارشاد به نهادهایی مانند بسیج، مساجد و هیاتهای مذهبی تحت نفوذ سپاه منتقل کرد. همچنین مدیریت فرهنگی دولت را به سپاهیان و بسیجیان سابق سپرد و در نهایت دست به دامن بزرگترین ابزار همیشگیاش شد. یعنی قوه قضائیه، که در طول این سی سال نشان داده همواره ابزار دست رهبری و دست نشاندههای جناح راستیاش است.
اینجا بود که «عباس جعفری دولت آبادی» دادستان تهران که پس از جنجالهای بسیار جانشین مرتضوی شده است میگوید: «متاسفانه هنرمندان فراموش کردهاند که باید هنرشان در خدمت حفظ انقلاب باشد ... درست است ما سرمان شلوغ است و درگير سياست هستيم، اما دادستان از هيچ جا غافل نميشود ... اميدوارم هنرمندان به ياد داشته باشند كه بزرگترين كار آنها حفظ انقلاب بايد باشد و ما حق نداريم در قالب هنر به بسياري از ارزشها اهانت كنيم.» دادستان تهران همچنین از متوقف شدن اجرای «یک تئاتر زننده» خبر داده و گفته است: «برای برخی عوامل این تئاتر پرونده تشکیل شده و به دادگاه معرفی شدهاند.»
این گفتهها را چنانچه در کنار جنجالهای اخیر میان خانه سینما و وزارت ارشاد بگذاریم، همچنین نگاهی بکنیم به کتابها و آثار موسیقی معطل مانده در وزارت ارشاد و همچنین فهرست بلند بالای هنرمندان ممنوع الفعالیت به روشنی خواهیم دید که هدف جمهوری اسلامی چیست. به نظر میرسد دولتی که با کودتای انتخاباتی بر سر کار میآید و فاقد هرگونه مشروعیت در میان مردم است، به راحتی خواهد توانست در عرصه فرهنگ که به هیچ وجه دغدغه روزمره مردم نیست، دخالت کند و به سلیقه خود به آن جهت دهد. شاید هم باید در انتظار چیزی باشیم، شبیه آنچه بر هنر شوروی رفت. یعنی ساخت روشی مشترک برای فکر کردن همه هنرمندان. روشی که دادستان هم به آن اشاره کرده است. یعنی حفظ انقلاب و به تبع آن حفظ ولایت فقیه. که اگر چنین شود با تاخیری چند ساله شاهد به عرصه رسیدن سبکی جدید با الهام گرفتن از ایدئولوژی جمهوری اسلامی خواهیم بود، که شاید نامش «رئالیسم ولایت فقیه» باشد.
Things you can do from here:
- Subscribe to Khodnevis using Google Reader
- Get started using Google Reader to easily keep up with all your favorite sites
No comments:
Post a Comment