Wednesday, August 25, 2010

آقای موسوی، هنوز قدرت را بدست نگرفته اید، تهمت می زنید و حقوق شهروندان را نق...

 
 

Sent to you by گریلا via Google Reader:

 
 

via گمنام by گمنام گمنامیان on 8/25/10

به گزارش خبرنگار سایت کلمه، میرحسین موسوی گفته است:

جریانهای ناسالمی که امروز گاهی در فضای مجازی می بینیم که مقدسات را به سخره می گیرند، ریشه در این میلیاردها تومانی دارد که به عنوان جنگ سایبری و لشگر سایبری هزینه می شود. آنها می خواهند همانطور که رسانه ملی را با دخالت خود به یک رسانه تفرقه افکن یکطرفه تبدیل کرده اند فضای مجازی برآمده از جنبش سبز را با ویروس های خود آلوده کنند تا اعتماد ملت اسلامی ما از این پنجره زیبای باز شده سلب شود ولی این توطئه نیز نتیجه عکس خواهد داد.

من یکی از کسانی هستم که به قول میرحسین مقدسات را به سخره گرفته ام، البته من اسم این کار را به سخره گرفتن نمی گذارم، بلکه من اسم آنرا روشنگری می گذارم.من عضو لشکر سایبری نیستم، زمان خاتمی که آقای موسوی مشاور و عضو کابینه اش بود، نیز از وزارت اطلاعاتی که عضو دیگر همان کابینه خاتمی بود، از این رژیم ستمکار ،آزار دیده ام تا کنون که آوره اروپا هستم.

آقای موسوی مشکل دراینجاست که شما در پی بدست گرفتن قدرت تحت همین نظام اسلامی هستید و هیچ اعتقاد راسخی به دموکراسی واقعی ندارید ، ولی من معتقدم که اسلام با دموکراسی و حقوق بشر در تناقض آشکارا هستند و برای به وجود آوردن زمینه رشد دموکراسی ، لازم است که مردم جامعه اسلام واقعی را بشناسند، چه در غیر اینصورت گروهی آخوند می روند و گروهی دیگر از آخوندها تحت نام دیگری می آیند و ما در تسلسل باطل به سر خواهیم برد.

آقای موسوی، هنوز قدرت را به دست نگرفته اید، براحتی تهمت می زنید و حقوق جمعی از شهروندان را ضایع می کنید، این صرفا نشان از عدم اعتقاد شما به دموکراسی و حقوق بشر است. حق آزادی بیان یکی از اساسی ترین بندهای اعلامیه جهانی حقوق بشر است، شایسته نیست شما با تهمت در پی محدود کردن آن برآیید.

آقای موسوی، آیا ازدواج محمد با دختر خردسال، مقدسات است؟آیا زشتی وجود برده داری در قرآن مقدسات است؟آیا زشتی کتک زدن زن مقدسات است؟!

اتهام عضو لشکر سایبری بودن، صرفا یک تهمت به امثال من است، اما قتل عام بیش از 5000 انسان بی دفاع در زمان نخست وزیری شما و با مدیریت وزارت اطلاعات کابینه شما، یک واقعیت !!

این حکومت بنا شده بر اساس اسلام و نماینده راستین اسلام است، برای مبارزه ریشه ای با این حکومت دیکتاتوری، باید که ریشه آنرا خشکانید،وگرنه این گروه می رود و گروه دیگری می آید.

باید برای رسیدن به دموکراسی ، محیط جامعه را فراهم کرد و البته که دموکراسی با اسلام در تناقض 100% است و برای فراهم کردن محیط استقرار، باید ریشه اسلام را خشکانید.

اگر بدون روشنگری درباره اسلام، حکومت عوض شود و مردم همچنان به این دین بدوی و وحشی معتقد باشند، یک گروه دیگر از آخوندها ، حکومت اسلامی دیگری را تشکیل می دهند.


.


 
 

Things you can do from here:

 
 

Tuesday, August 24, 2010

خمینی آدم خوبی بود یا بد؟

آقای آرش بیخدا
شعار کوردهای لیبرال در زمانی که بقیه ایران در دام مذهب بود یادتون نرود:
دموکراسی برای ایران فدرالیسم برای کوردستان.
فدرالیسم و حق تعیین سرنوشت اگر بد بود همین امریکا و اروپای لیبرال شما چنین سیستمی رو قبول نمی کردن.
پس نگید کار خمینی در فتوای جهاد علیه کردستان درست بود.
کردستان همیشه بیشتر از هر جای ایران ماوای آزادیخواهان بوده است.
حفظ تمامیت ارضی به هر قیمتی معنا ندارد.
کوردها می گفتند خودمدیریتی دموکراتیک را در قالب فدرالیسم به ما روا بدارید تا در برابر صدام بایستیم.
همچنان که الان در ترکیه چنین پیشنهادی ارائه داده اند و با بی توجهی رجب طیب اردوغان مواجه شده است.

 
 

Sent to you by Hiwa via Google Reader:

 
 

via وبلاگ رسمی آرش بیخدا by Arash_Bikhoda on 7/19/10

این روز ها یک مقدار در گفتمان سیاسی ایران خمینی دوباره مطرح شده، یک عده مثل موسوی و کروبی و صانعی و غیره رسماً دوران خمینی رو دوران طلایی میدونن و نسبت بهش نوستالژی پیدا کردن، یک عده هم که طرفدار خامنه ای هستند راه خامنه ای رو با راه خمینی یکی میدونن، یک عده هم که هم از خامنه ای هم از خمینی متنفر هستند.

حالا سوال اینجاست که بالاخره خمینی آدم خوبی بود یا آدم بدی بود؟

جواب این سوال از نظر من اینه:

مهم نیست!

این بحث که یک آدمی خوب هست یا بد هست یک بحث سیاسی اساساً نیست یعنی با سیاست ارتباطی نداره، هیچ آدمی در سیاست نه کاملاً خوبه نه کاملاً بد، هر آدمی یک دوره ای بدرد میخوره و بعد باید انداختش دور. شناخت ما نسبت به خمینی و هر کس دیگری در تاریخ سیاسی کشورمون فقط و فقط باید برای درس های سیاسی گرفتن از رفتار اون شخص باشه نه در مورد خود اون شخص! خمینی یک آدم از میلیاردها آدمی هست که روی کره زمین بوده، چه اهمیتی داره حالا خوب بوده یا بد؟!

چیزی که اهمیت داره اینه که ما خمینی رو و رفتارش رو درک کنیم، و از اون برای آیندمون درس بگیریم، یک سری اتفاقها رو شناسایی کنیم و اگر در آینده اون اتفاقها افتادند بدونیم که احتمالاً پیامدهای قبلی رو خواهند داشت، به همین سادگی!

جریان خمینی حالا چی بوده واقعاً؟ بالاخره آدم دروغگویی بود خمینی یا نه؟ خمینی مثل پیامبر اسلام و در حقیقت خود قرآن آدم چند پهلویی بوده، یعنی ازش هم حرفهای خوب نقل میشه هم حرفهای بد، مثلاً قبل از انقلاب میگفت کمونیست ها آزاد خواهند بود، روحانیت حکومت نخواهد کرد، میزان رای مردم خواهد بود، آزادی بیان وجود باید داشته باشه، حقوق بشر باید رعایت بشه و این حرفها… ولی بعد از انقلاب نظر خمینی عوض شد، حرفهایی زد دقیقاً خلاف حرفهای قبلی؟

حالا این وسط هرکی به نرخ روز از حرفهای خمینی نقل میکنه، حزب اللهی ها قسمتهای بعد از انقلابش، یا یکی دو سال بعد از انقلابش، و اصلاح طلبها حرفهای قبل از انقلابش، حالا این وسط چی شد؟ خمینی دروغ میگفت قبل از انقلاب؟ آیا میخواست مردم رو گول بزنه؟!

توجه داشته باشید که دروغ گفتن یعنی اینکه شما واقعیتی رو بدونید، و علی رغم داشتن این دانش خلاف اون رو ابراز کنید. یعنی مثلاً هدفتون این باشه که اگر فردا به حکومت رسیدید نظام تک حزبی درست کنید، و امروز به دروغ به بقیه بگویید که نظام دموکرات خواهید داشت. با این تعریف از دروغ، یکم به این فکر کنید که چی شد حرف خمینی عوض شد؟

جواب این سوال بخصوص برای نسل جوان خیلی مهم هست، چون نسل جوان گذشته این انقلاب رو ندیده، فقط چیزهایی از احزاب و گرایشهای مختلف شنیده، ولی کمتر این فرصت رو پیدا کرده که عقب بره و از بیرون این دعواهای گروهی و حزبی و ایدئولوژیگ از نظر تاریخی فقط به قضیه نگاه کنه.

جریان انقلاب ایران بطور خلاصه اینجوری بود

مخالفان شاه اکثرشون یا اسلامگرا بودند، یا کمونیست، نه اسلامگرایی نه کمونیسم اونموقع دقیقاً روشن نبود چیه، هیچکس نمیدونست حکومت اسلامی دقیقاً یعنی چی، برای همین اولش یکم گه گیجه گرفته بودند و هم رئیس جمهور داشتند هم نخست وزیر، قرار بود ولی فقیه اولش فقط رهبر دینی باشه و در سیاست دخالت نکنه ولی بعدش خیلی دخالت کرد! این بی نظمی که بوجود اومد برای این بود که هم اسلامگرایی هم کمونیسم علی رغم اینکه دیدگاه های چرتی هستند، دیدگاه های تعریف نشده و جدیدی هم بودند، تجربه ای نبود فقط یک عده آدم ابله بودند که فکر میکردند برنامه ای برای فردا دارند، که نداشتند، این برنامه بعدها از طریق آزمون و خطا شکل گرفت و جمهوری اسلامی چیزی شد که الان هست.

خمینی مثل همه ما مخالفان جمهوری اسلامی، در اون دوره وضع زمان شاه رو میدید و مثل همه ماها دوست داشت وضعیت بهتر بشه. از نظر خمینی وضعیت اینجوری بهتر میشد که آزادی بیان شکل بگیره، خمینی حتی حکومت آینده ایران رو چیزی شبیه جمهوریت در فرانسه میخواست. بخاطر همین خمینی در این دوره به اسلامگرایانی که گرایش لیبرال داشتن نزدیکتر شده بود، مثل بهشتی و بازرگان و حتی بنی صدر… آرزوهای خمینی برای ایران، با آرزوهای فعلی ما زیاد فرقی نداشت.

ولی توی سیاست چیزی که مهم هست برنامه از پیش آزمون شده هست، نه آرزو! هیچ گروه و اندیشه سیاسی نیست که آینده بدی رو بخواد همه به دنبال عدالت و آزادی و غیره هستند ولی توی تعریف اینها باهم اختلاف دارند! خمینی از نظر سیاسی آدم خامی بود، یعنی نه سیستمهای مختلف سیاسی رو میشناخت، نه تاریخ جنبشهای متنوع توی کشورهای مختلف و سرانجام اونها رو میشناخت، کلاً آخوندها تخصصشون توی شستن کون و جماع با شتر و اینهاست فهم و سواد فلسفی سیاسی نداشته و ندارند.

برنامه خمینی این بود که از طریق برنامه "همه باهم" و یک مشت مزخرفات مثل وحدت اسلامی و این چیزها کشور رو به گلستان تبدیل کنه، فکر میکرد میتونه اما یک مشکلی وجود داشت، و اونهم این بود که اینکار به تفکر سیاسی و برنامه سیاسی بسیار دقیق و عمیقی نیاز داشت که شعور خمینی و اطرافیانش طبیعتاً به اون نمیرسید.

انقلاب اسلامی تقریباً الکی پیروز شد، دلیل اصلی این انقلاب، مردم نبودند، دو دلیل اصلی یکیش بی عرضگی و بی کفایتی شاه بود و دیگری که ناشی از همون قبلی بود اجماع بین المللی علیه شاه. خلاصه انقلاب شد و خمینی وارد ایران شد.

اولش خمینی از روی همون آرزوهاش میخواست پیش بره، برای همین یکی دو سال اول انقلاب کمی شرایط آزاد بود تا اینکه سه اتفاق افتاد! این اتفاقات خیلی مهم هستند برای اینکه این اتفاقات در آینده هم ممکنه رخ بدهند، برای همین باید خیلی بهشون دقت کرد.

1- جنبشهای چپی و مجاهدین دنبال سهمشون افتادند. خمینی قبل از انقلاب فکر میکرد چپی ها و مجاهدین آدم هستند، یعنی مثلاً مثل بچه آدم حزب تشکیل میدهند و بعد در انتخابات شرکت میکنند و شکست میخورند و کنار میروند. در حالی که خمینی باید درک میکرد که چپی جماعت علیه دموکراسی هست، چپ به دنبال آنارشیسم و هرج و مرج هست، چپ غیر قانونی نیست، ضد قانونی هست! این رو هر آدمی که دو تا سلول خاکستری مغزی داشته باشه درک میکنه، بخصوص چپ اون دوره! ولی خمینی این رو در تئوری درک نکرده بود، بلکه در عمل مجبور شد تجربه کنه! چپی ها زدند و ترور کردند و آدم کشتند و به دنبال نابود کردن مملکت افتادند و خمینی در شرایطی قرار گرفت که کشور را رو به هرج و مرج و نابودی میدید و هر روز خبر میرسید که فلان قدر سپاهی و بسیجی و حزب اللهی کشته شدند، خیلی سخته شما بتونید خودتون رو جای خمینی بگذارید ولی تلاشتون رو بکنید، شما تنها کسی هستید که میتونید کاری بکنید، بعد هر روز به شما نزدیکانتون خبر میدن که فلان نفر از همفکراتون رو کشتن، فلان خیانت و فلان ئوطئه فلان جا شکل گرفته، فلان گروهی که در انقلاب شرکت کرده الان سهمش رو میخواد و فکر میکنه مثلاً باید استان فلان کمونیستی بشه!

و من به شما بگم از بین مجاهدین و کمونیست ها و حزب اللهی ها شک نکنید که حزب اللهی ها بهترینشون بودن! خیلی من و شما خوش شانس بودیم که حکومت دست کمونیستها و مجاهدین نیافتاد و الا وضع خیلی به مراتب بدتر از حال میشد. اگر حزب اللهی ها بیشتر جنایت کردند فقط به این دلیل بود که توانستند، و الا اگر آنها هم میتوانستند بدتر میکردند.

اینجا بود که خمینی فهمید اشتباه کرده، توی چندین ویدیو و صدا که اخیراً دوباره منتشر شده و خیلی هم بهش توجه شده، اعلام میکنه که اشتباه کردیم، توبه میکنه، و میگه ما باید شماها رو میکشتیم از اول مثل بقیه کشورها و غیره…

دقیقاً هم درست میگه که اشتباه کرده، چپ رو نشناخته بود خمینی، خیلی خام و ساده بینانه گول چپی ها رو خورده بود، و وقتی چپ میخواست چپی بازی در بیاره خمینی تازه متوجه شد که شاه چرا با اینها جنگید، و چرا کار شاه درست بود، اینجا بود که برای حفظ تمامیت کشور و برقراری نظم مجبور بود خمینی برای سرکوب چپی ها و مجاهدین اقدام کنه که این اقدام کاملاً درست بود!

اما در این حین خمینی چون به حرفهای اسلامگرایان لیبرال گوش کرده بود و چوبش رو خورده بود، کلاً از این تفکرات فاصله گرفت و دیگه هیچ دیدگاه لیبرالی اتخاذ نکرد، بلکه نزدیک شد به روحانیون سنتی و همین اراذل و اوباشی که الان میبینید، درست بعد از بنی صدر تا امروز حکومت ایران دست کسانی افتاد که به دموکراسی گرایش و علاقه ای نداشتند هرچند عکسش رو اجباراً گاهی ابراز میکنن.

اشکال کار خمینی این بود که ایراد رو از دموکراسی دیده بود، نه از چپ! فکر میکرد دموکراسی یعنی هرج و مرج، در حالی که دموکراسی خودش بد نیست، وقتی "ضد دموکراتها" توی دموکراسی جای کار سیاسی پیدا کنند هست که مشکل ایجاد میشه. نمونه این مشکل جاهای دیگه هم بوجود اومده بود مثلاً توی امریکا هم همین خطر وجود داشت و با مک کارتیسیزم این مشکل با چپ ها حل شد، لازم نبود برای حفظ کشور دموکراسی رو از بین برد، فقط لازم این بود که از دموکراسی دفاع کرد! دموکراسی اگر نتونه کمونیست ها و فاشیست ها و سایر گروه هایی که زیر بار دموکراسی نمیروند رو نابود کنه، مسلماً خودش نابود خواهد شد.

ولی ضربه های روحی و عمق فاجعه هایی که پیش اومده بود دیگر به خمینی اجازه فکر به این رو نمیداد که رو به دموکراسی بیاره، برای همیشه از دموکراسی رویگردان و متنفر شد و همین جا بود که تاریخ مصرف خمینی هم تموم شد!

جنگی که کمونیستها و مجاهدین علیه ایران راه انداخته بودند یک جنگ چریکی خیلی شبیه جنگ القاعده با امریکا و تروریستهای فلسطینی با اسرائیل هست، اینجور جنگها رو فقط با مشت آهنین و خشونت با درجه بالا میشه پیروز شد، و این جنگ رو ایران باید میبرد نه کمونیسم و یا اسلام کمونیستی تر مجاهدین. اگر شما فکر میکنید خشونت کلاً بد هست و در مقابل القاعده و مجاهدین و کمونیست ها و نازی ها و افرادی از این دست نباید دست به خشونت برد زیادی سوسول هستید و به درد کار سیاست نمیخورید برید آرایشگر بشید.

2- کردستان شلوغ شد. این قضیه بی ربط به قضیه قبلی نیست، شما با کمونیستها که صحبت بکنید میبینید یک جمعیت قابل توجهیشون لهجه کردی دارن! شوروی برای تجزیه ایران خیلی تلاش کرد هم توی آزربایجان ما هم توی کردستان ما تلاش زیادی برای گسترش کمونیزم کرد چون قوم گرایی کردی (که کمونیست ها بهش میگن ناسیونالیسم کردی!) جونی نداشت و نیاز به یک ایدولوژی بود که بتونه کردها رو شاخ کنه. خلاصه اینکه کردها شاخ شدند و کردستان رو میخواستن جدا کنن، که این مسئله خیلی مهمی بود که کشور رو عملاً وارد شرایط جنگی کرد و شرایط جنگی هم ویژگیهای خودش رو داره، کشور در شرف نابودی بود و اگر جریان کردستان به سرعت و با قاطعیت حل نمیشد کشور به احتمال زیاد نابود میشد. راه حلی که جمهوری اسلامی پیش گرفت بازهم خیلی شبیه راه حل اسرائیل بود، اگر توی یک خونه تروریست پیدا میشد اون خونه باید خراب میشد، که مردم بفهمند به تروریست ها پناه ندن، جریان به توپ کشیده شدن روستاهای کردستان هم همین بوده کاملاً!

3- صدام به ایران حمله کرد. اون دو تا مشکل قبلی مقدمه حمله صدام به ایران شد که دیگه یک فاجعه ملی تمام عیار شد، نیروهای خائن و مضر برای بشریتی که در 1 بهش اشاره کردیم مستقیم و غیر مستقیم از صدام دفاع کردند. مجاهدین که کلاً رفتن عراق پیش صدام، کمونیست ها هم تمام تلاششون رو کردند که فرزندان ایران رو از دفاع از مام میهن پشیمون کنن. ولی بچه های ایران با دست خالی مثل شیر در مقابل تمام دنیا ایستادند و نشون دادند که این خاک صاحب داره! کشور ما کشور هست، مثل لبنان و عراق و افغانستان کشور قلابی نیست!

این سه بحران وحشتناک دقیقاً شرایطی رو میطلبید که خمینی ایجاد کرد، یعنی اگر خمینی اون کارها رو نمیکرد، مثلاً زندانیان سیاسی رو قتل عام نمیکرد خیلی بعید بود که بتونه این سه تا مشکل رو حل کنه. بنابر این، این قضیه روی کاغذ هم همینطوری قابل پیشبینی هست، شما یک کشور رو از دست یک دیکتاتور رها میکنید، توی اون کشور چپی نیرومند هست و تجزیه طلب هم وجود داره و همسایه هاتون هم عوضی هستند، هیچ جای شکی نیست که توی اون کشور دموکراسی برقرار نخواهد شد، حالا بگذریم از انواع و اقسام مشکلات دیگه ای که وجود داره.

بنابر این یک مقدار پیچیده تر اگر به مسائل نگاه کنیم میبینیم که این بیشتر شرایط هست که آدمها رو میسازه نه برعکس، هرکسی دیگری رو هم جای خمینی میگذاشتید بازهم سر همون دو راهی قرار میگرفت که یا ایران رو با خشونت تمام حفظ کنه یا اینکه سند نابودی ایران رو امضاء کنه، خمینی حتی اگر راه حل بهتری هم به ذهنش میرسید که به خاطر آخوند بودن و بیسوادی سیاسیش هرگز به ذهنش نرسید، نمیتونست اون راه حل رو در اون شرایط پیاده کنه. به نظر من این نگاه درست هست، حزب اللهی ها و اصلاح طلبها از گفتن این واقعیت ها خجالت میکشن چون نیاز به محبوبیت سیاسی دارند و نمیتونن بیان بگن خمینی کار خوبی کرد که مجاهدین رو در شرایط جنگی قتل عام کرد!

بنابر این قضیه به این سادگی نیست که خمینی آدم بدی بود و آدمکشی کرد! مهم اینه که ما این عوامل رو بشناسیم، چون اگر نشناسیم فردا همین اتفاقها دوباره تکرار خواهند شد.

در سیاست به هیچ عنوان اعتماد محلی از اعراب نداره، هیچ کسی نباید در شرایط عادی اونقدر قدرت پیدا کنه که بتونه بدون مجازات شدن خطا کنه. ساختار سیاسی کشور ما باید قدرت رو تا جای ممکن بین دولتمردان پخش کنه و کسانی هم که جزو سران هستند همه باید موقتی باشند. بنابر این مشکل ما خود شخص خمینی یا خامنه ای نیست، مسئله سیاست مسئله اشخاص نیست بلکه مسئله جریانهای اجتماعی هست. مهم نیست الان که کارهای خمینی خوب بوده یا بد بوده، اون بخش مربوط به تاریخ هست نه سیاست! چیزی که مربوط به سیاست هست اینه که ما از خودمون بپرسیم چی شد که اینجوری شد؟ و چکار باید کنیم که دیگه اینجوری نشه؟

کارهایی که باید در آینده بکنیم اینهاست:

1- به شعارها نباید توجه کنیم باید به برنامه ها توجه کنیم، و مهمتر از برنامه ها این هست که این برنامه ها باید قبلاً جاهایی اجرا شده باشند و نتایج مثبت داده باشند، سیاست بازی رویاها نیست، مسئله مدیریتی هست، سیاست مدار خوب باید مدیر خوبی باشه، نه اینکه آدم مهربونی باشه یا مثل موسوی مثلاً نقاش باشه یا ترک باشه!  یا مثل خمینی مرجع تقلید باشه! بهترین سیاست مدار بهترین مدیر هست!

2- کشور ما توی این منطقه یک دشمن بسیار بزرگ داره و اونهم اعراب اهل تسنن هستند، مسلمانهای دیگر دشمن تاریخی ایران هستند و ما بیش از هزار سال با اونها دائم جنگیدیم. اینها دشمنان مخفی ما هستند ولی هروقت آب گلالود بشه یهو میبینید یک مفت خور کله خری مثل پادشاه عربستان با اون شکم تهوع آور و قیافه بدوی بیابانی بی ریختش با اون زندگی خوکی که داره یهو میاد میگه میخواد ایران رو نابود کنه! به همین دلیل ما همیشه باید از نظر نظامی قدرتمند باشیم و ارتش ما باید مستقل از حکومتها همیشه بمونه و دست نخوره! ما باید بمب اتم داشته باشیم و همینطور مثل همین الان باید توی کشورهای عربی نفوذ زیاد داشته باشیم و حکام عرب باید از ما مثل زمان شاه و الان حساب ببرند و بدونن که ما توی خاکشون حضور داریم.

3- چپی ها هرچند دیگه الان وجود ندارند، ولی خوب بازهم ممکنه جون بگیرند، چپ باید از سیاست خارج بشه و به مسئله فرهنگی تبدیل بشه. این اتفاقی هست که توی همه جای دنیا افتاده، همه کسانی که قبلاً به خودشون میگفتن کمونیست، اونهایی که البته عقل دارند و آدم حسابی هستند دیگه الان به خودشون میگن فمینیست و سبز و نمیدونم طرفدار محیط زیست و طرفدار صلح و این حرفها، کسانی که افکار مارکسیستی و لنینیستی و استالینیستی دارند بزرگترین تهدید برای هر دموکراسی هستند، در کنار تئوکراتها.

4- تجزیه طلبی هم که طبیعتاً باید جدی گرفته بشه

ما اگر این چهارتا مسئله رو بهش دقت کنیم، و اشتباه توی این زمینه نکنیم، ممکنه به دموکراسی بتونیم روزی دست یابیم، و الا کشورمون دوباره به شرایط اورژانسی و جنگی خواهد افتاد و بهترین حالتی که ممکنه رخ بده همینه که جمهوری اسلامی ازش در بیاد، و الا اگر جمهوری اسلامی ازش در نمیومد یا پل پتیسم توی ایران بوجود میومد یا جنگهای قومی و دینی دوباره توی ایران شکل میگرفت.

این مقدمات رو اگر توی ذهن داشته باشید بهتر میتونید درک کنید خمینی چرا قبل از انقلاب شعارهای آزادیخواهانه میداد و بعد از انقلاب تبدیل شد به حضرت علی از نوع استالینیستی. اگر هم نه تمام تفکر سیاسی شما این هست که مثلاً خمینی ادم اخی بوده و فلانی آدم بهی هست، که متاسفانه حتی گفتمان حاکم بر دوایر سیاسی ایرانی هم همینه، ره به جایی نخواهید برد! اگر به افکار مردم توی زمان شاه هم نگاه کنید قضیه همین بوده، یعنی فکر و تحلیل سیاسی وجود نداشته فقط قضاوت بر سر شخصیت آدمها وجود داشته، و البته انتقاد از شرایط فعلی! مثلاً میگفتن شاه همجنسگراست یا چه میدونم فرح چون با رئیس جمهور امریکا رقصیده باهاش شب هم خوابیده! یا دیگه اگر خیلی متفکر بودند فقط آرزوهایی برای آینده داشتن که اون آرزوها هم چرت بوده، مثل عدل علی و یا جامعه بی طبقه کمونیستی و توحیدی و از این حرفهای دهه شصتی!



 
 

Things you can do from here:

 
 

دین را از نظام آموزشی بیرون کنید!

 
 

Sent to you by Hiwa via Google Reader:

 
 

via وبلاگ رسمی آرش بیخدا by Arash_Bikhoda on 7/19/10

شاید مهمترین بخش زندگی یک آدم، زمانی باشه که اون آدم در حال رشد هست، یعنی کمتر از 18 سال سن داره، نه اینکه در بقیه دوره ها رشد متوقف بشه ولی خوب کمتر میشه، شاید چون رشد آدم به حدی میرسه که پاسخ نیازهاش رو تا حد زیادی بده، حالا توی این دوره که آدم رشد میکنه، چیزهایی یاد میگیره که به تدریج باعث شکل گرفتن شخصیت اون شخص میشه، شخصیتی که تا آخر عمر با اون آدم تا حدود زیادی میمونه، و این شخصیت تنها چیزی هست که باهاش میشه یک آدم رو حقیقتاً شناخت!

تجربه بشری اثبات کرده که در این دوره حساس آدم رو باید فرستاد مدرسه، که پیش آدمهای دانا چیزهایی یاد بگیره و شخصیتش بهتر از آب در بیاد. همه ماها وقتی در اون سن هستیم چیزهایی که بهمون میگن خیلی مطلق و درست به نظر میاد، ولی وقتی بزرگتر میشیم میبینیم که خیلیهاش اشتباه بوده، مثلاً شما اگر بابای شما از بچگی به شما میگفت پسرم هرکاری که حال بده کاره درستیه، این پیام همیشه شاید در ذهن شما و رفتار شما باقی میموند. ولی وقتی بزرگتر میشیم میبینیم که خیلی از حرفهایی که توی این دوره شنیدیم اشتباه بوده، یا حداقل مشکوک بوده! میبینیم که مسائلی که از نظر ما خیلی بدیهی بودند چون مثلاً از بابامون شنیده بودیم زیاد هم بدیهی نیستند، و جامعه بشری پر است از دیدگاه های مختلف و متنوع.  بعد میافتیم دنبال اینکه کدومهاش درسته و کدومهاش درست نیست، کم کم به این نتیجه میرسیم که درست هست و نیست زیاد مهم نیست هرچی کار بکنه درسته! البته این بخش آخر رو اگر آدم حرومزاده ای باشید بهش میرسید، اگر آدم سالمی باشید بهش نمیرسید، ولی حداقل به این نتیجه میرسید که برای افکار مختلف باید یک مقدار احترام قائل بود، و این حداقل احترام شامل تایید حق وجود برای آن تفکرات میشود.

حالا که قضیه بشر اینقدر آنارشیستی هست، توی دورانی که ازش یاد کردیم، چه چیزهایی رو خوبه به بچه ها یاد بدهند، آموزش متوسطه، که قراره هر آدم متوسطی داشته باشه، باید شامل چیا بشه؟! این سوال رو در گوشه ذهن نگه دارید.

میدونید در رساله های آخوندها گفته شده وقتی شک دارید به آب وضو ادرار شده یا نه، ببینید بوی ادرار یا مزه ادرار میده یا نه؟ چرا مثلاً نگفته بجای بوییدن و ادرار کردن، دعای فلان رو بخونید؟ چرا وقتی کار به شاش رسیدن و شاش به صورت مالیدن میرسه حتی آخوندها هم به دنبال بوییدن و چشیدن و در یک کلام دریافت تجربی میگردند؟ چون این دریافت تجربی برای هر آدمی از همه چیز معقول تره، یعنی وقتی ببینی و بچشی و ببویی و لمس کنی و غیره دیگه لازم نیست کسی برات استدلال بکنه! تا حدود زیادی میفهمی قضیه رو! مرحوم دیوید هیوم میفرمایند مردم به دریافت تجربی اعتقاد دارند تا زمانی که با یک فیلسوف برخورد میکنند. بنابر این، خودمونیم، تجربه و دریافت تجربی از همه چیز بهتره، وقتی یک چیزی رو میشه از طریق تجربه دریافت کرد اون چیز خیلی واقعی تره تا اینکه یک کسی از یک کس دیگری از جانب کسی وحی آورده باشه، یا چه میدونم دکارتی نشسته رو در روی آتش به تجربه شک کرده باشد! مرحوم حافظ میفرمایند:

خوش بود گر محک تجربه آید به میان، تا سیه روز شود هر که دروغش باشد

حالا اون پرسشی که قبلاً گفتم نگه دارید رو به یاد بیاورید! بله غلط حدس زدید! جواب درست اینه که در اون دوره باید دانسته های تجربی، یا دانش تجربی را آموخت! نباید دینی و قرآن و خلاصه خزعبلاتی که بهش میگن علوم دینی آموخت، حداقل توی مدارسی که دولت ایجاد میکنه، و پولش رو ملت میده. حالا اگر یک شخص نادانی خواست به بچه اش روش  خدا پسندانه طهارت کون پیاد بده خوب بفرستش مسجد، یا مدرسه اسلامی! بهتره که توی مدرسه به نظر اینجانب بجای دین و قرآن، منطق و فلسفه و خوش برخوردی و ادب و اتیکت ، نظم و آموزش زندگی سالم و هم زیستی و نوع دوستی و زمین دوستی و ایران دوستی و موسیقی و ورزش و شادی و اینجور چیزها رو یاد بدن.



 
 

Things you can do from here:

 
 

آقای موسوی، آدم دموکرات اطلاعات از مردم مخفی نمیکنه

 
 

Sent to you by Hiwa via Google Reader:

 
 

via وبلاگ رسمی آرش بیخدا by Arash_Bikhoda on 7/27/10

آقای موسوی تهدید کرده اند که اگر تحریفها در مورد جنگ ادامه پیدا کنه لب به سخن خواهند گشود و اطلاعاتی را فاش خواهند کرد.

چیزی که این وسط خیلی جالب هست برای کسانی که فکر میکنند مثلاً موسوی با احمدینژاد خیلی فرق داره اینه که آقای موسوی فکر میکنه حق داره اطلاعاتی که دانستنش حق همه ایرانیهاست رو مخفی نگه داره. اون هم اطلاعاتی که دیگه حساسیت امنیتی برای کشور نداره، بیش از دو دهه داره از جنگ میگذره این اطلاعات رو ایشون اون موقع اگر افشا نکرده این تا حدود زیادی قابل درک و دفاع هست چون امنیت کشور رو به خطر می انداخت ولی دیگه الان چرا پنهانکاری و دورویی؟

8 سال ما رفتیم جنگیدیم به گا رفتیم، به هممون فشار اقتصادی اومده، ایشون ولی منفعت دزدان حکومتی رو تاحالا ظاهراً به منفعت مردم ترجیح داده و تاحالا لب به سخن نگشوده! بعد حالا سر کل کل با رفیقدوست اومده تهدید میکنه که من رو دارید مجبور میکنید افشا کنم!

یعنی ایشون گویا متوجه نیست که توی دموکراسی اونهم در زمان صلح، این دست اطلاعات جزو ما یملک مردم حساب میشن، ایشون براش مردم مهم نیست که تاحالا این اطلاعات رو بازگو نکرده و تازه الان هم نمیکنه، ولی خودش برای خودش خیلی مهمتر از مردم هست برای همین وسط کل کل چون احساس میکنه به خودش اهانت شده حاضره برای کل کل با رفیق دوست اطلاعاتی که مال ما مردم هست رو وسط بکشه! یعنی برای خودش بیشتر از 70 میلیون نفر ایرانی احترام و اهمیت قائل هست، و این مشخصه یک آدم دموکرات نیست! پولی که هزینه جنگ شد پول بابای شما نبوده آقای موسوی پول جیب همین 70 میلیون نفر بوده و شما اصولاً حق نداری این اطلاعات رو از ما پنهان کنی، وقتی پنهان میکنه یعنی آدم صادقی نیستی و این اطلاعات رو برای آینده سری نگه داشتی که به موقعش ازشون استفاده سیاسی بکنی، یعنی مثلاً اگر زیادی حرف زدند در موردت برگردی بگی من این اطلاعات رو فاش میکنم، چون کون خودت اصطلاحاً گهی هست.

اینکه شما اطلاعات اینجوری رو از مردم مخفی کنید، یعنی چیزی که مال مردم هست رو بهشون ندید زیاد با اینکه پول بیت المال رو بخورید فرقی نمیکنه، شما نه تنها بهتره که این اطلاعات رو اعلام کنید بلکه وظیفه شما هست که اینکار رو بکنید و همین که تاحالا هم اینکار رو نکردید نشون میده که در ذاتتون هنوز مثل خمینی فکر میکنید مردم گوسفندند و حق دانستن ندارن، این حرفی که زدید بعنوان یک نمره ردی زشت دیگر در کارنامه شما باقی خواهد ماند، و نشون میده که شما کفایت کار دولتی رو ندارید، و آدم قابل اعتمادی هم نیستید، همونطوری که در مورد جنگ خفه خون گرفتید هزار و یک مسئله دیگر هم احتمالاً میدانید که نمیگویید، چون بخشی از این باند مافیایی و خلافکار دولت هستید و در متعفن کردن حاکمیت 30 سال گذشته ایران نقش داشتید و این نقشتون رو هنوز دارید ادامه میدید، وفاداری شما به مردم نیست به حکومته.

و البته اگر کسی هم غیر از این از شما که طرفدار خمینی هستید و بودید انتظار داشته باشه، اشکال کار از اون شخص هست که اینقدر ساده اندیشه.



 
 

Things you can do from here:

 
 

ولایت فقیه از کجا میاد؟

 
 

Sent to you by Hiwa via Google Reader:

 
 

via وبلاگ رسمی آرش بیخدا by Arash_Bikhoda on 8/10/10

ابتدا مردم با شورتهای گیاهی در جنگل و غار زندگی میکردند، کم کم مشکلاتشون رو یک جادوگر حل میکرد

بعدتر هر قومی جادوگر خودش رو داشت که مشکلاتشون رو حل میکرد

بعد صنعت فال گیری و ربط دادن اتفاقها بصورت کشکی به آسمان و ستاره هاش رو گرفت

بعدها یک عده خدا رو کشف کردند، یعنی اومدن گفتن ما خدای شما هستیم، چیزی شبیه فرعون در قرآن، و خدای جدید مشکلات مردم رو حل میکرد

بعدتر دیدن که نمیشه یک آدم خداباشه که، این دروغ خیلی بزرگیه، نمیشه پنهانش کرد، بعد تازه این خداها باهم دعواشون میشد

بعد پیامبری کشف شد، بجای اینکه ملت بیان خدا بشن، میرفتن میگفتن ما از طرف خدا پیام آوردیم و اینجوری مشکلات مردم رو حل میکردند

بعد پیامبرها خودشون میفهمیدن که این پیامبری هم میتونه دردسر باشه برای همین معمولاً میگفتن آخرین پیامبرن و هر کس کش دیگری که اومد گفت من پیامبرم دروغ میگه و بکشیدش!

حالا این پیامبرها یکی در شونصد هزار کارشون میگرفت و طرفدارایی جمع میکردند ولی اون پیامبر هم بالاخره میمرد، مشکلات مردم رو کی باید حل میکرد؟

خوب شیعیان اومدن امامت رو اختراع کردند، بعد حالا برای امام بودن باید امام قبلی مادر شما رو به تخت برده باشه یعنی امامت از طریق آبکیر منتقل میشه، و امام مشکلات مردم رو حل میکرد

بعد دیدن که داره خر تو خر میشه و سر اینکه کی امامه، دعواست، اینه که اومدن گفتن آقاجون امام آخری غیب شده، حالا باید مشکلات شما رو ماها که از امام امضا داریم حل کنیم

بعد از یک مدتی دیدن باز داره خر تو خر میشه و هر جاکشی از راه میرسه میگه من امضا دارم، و میخواهد مشکلات مردم را حل کند

برای همین گفتن نخست اینکه امام الکی امضا نمیده، دوم اینکه امام اصلاً قرار شده دیگه امضاء نده خودش رفته مسافرت غیبی، خودش بعداً میاد بعد از ما هم دیگه کسی از امام امضا نداره…

از اونجا مسئله نیابت امام زمان مطرح شد، حالا که امام رفته مسافرت کی مشکلات مردم رو حل میکنه؟

طبقه روحانی گویا تصمیم میگیرند راجع به این قضیه، مثلاً به بعضی از پادشاهان صفوی میگفتن شما نایب امام زمانی، یک سیستم فاسد پادشاهی ایرانی اسلامی جدید اینجوری پیدا شد، اون شاه هم میومد میشد سایه خدا و وقتی از روی اسب می افتاد حضرت عباس مشکلش رو حل میکرد

بعدها وقتی داشتن سرنگون میشدن به محمود افغان نامه دادن که ببخشید اشتباه شده، شما گویا نایب امام زمانی، شما بیا مشکلات مردم رو حل کن

بعد کمونیسم بوجود اومد و شاخک آخوندها تیز شد که گویا اینجوری هم میشه، یک جمهوری اعلام میکنیم ولی خوب جمهوری کیری مثل شوروی و بقیه کشورهای کمونیستی، بعد بجای تمام چیزهای کمونیستیش اسلامی میذاریم ولی در ساختار و حفاظت از ساختار شبیه همون آشغالهای کمونیست، اینجا بود که اومدن ولایت فقیه رو اختراع کردن

گفتن بابا امام زمان میاد به یک فقیه نیابت میده، همینجوری تخمی تخمی هم نیست، خیلی مستند و محکم هست روش اثباتش اینه که بقیه آخوندها هم قبولش داشته باشن! اینبود که خمینی رو اومدن کردن ولی فقیه و خمینی مشکلات مردم رو حل میکرد

بعد از مرگ خمینی اما قضیه شبیه همون پیامبری و امامت و امضا از امام زمان پیش داره میاد کم کم، خامنه ای حالا اومده میگه من ولی فقیهم، ولی همونهایی که ولی فقیه رو اختراع کردند و ساختند گویا دوست دارن خودشون بجای خامنه ای باشن، حالا کم کم شاید دارن به این فکر میکنن که بیان بگن ولی فقیه هم فقط یدونه بوده، با یک تاکتیکی چیزی این ولایت فقیه رو از بین ببرن یک دکان دیگر باز کنن.

این همه مصائب و مشکلاتی که برای ما از همان دوران شورت میوه ای پوشیدن تا الان پیش اومده شاید بخاطر اینه که مردم نادان بودن، شاید تغذیه بهتر، آموزش بهتر، رفاه، ارتباط با بقیه جاها بتونه بعد از یک مدتی این دکانها رو ببنده،

شاید مردم بالاخره بفهمند که مشکلاتشون رو نباید یک نفر یا یک ایدئولوژی و مکتب حل کنه

مشکلات با علم حل میشن، مشکلات مردم رو با مدیریت و جامعه شناسی و روانشناسی و حقوق و شاخه های علوم انسانی میشه حل کرد نه با امام زمان و خدا و جادوگر و پیامبر و امام و لایت فقیه و کمونیسم و ایسم و ایستهای مختلف، ساختار حکومت باید جوری باشه که این علوم انسانی حاکم بر اجتماع باشن.

و برای همین خامنه ای علوم انسانی رو دوست نداره.



 
 

Things you can do from here:

 
 

وقتی بمبها روی سرزمین زیبایمان میریزند

 
 

Sent to you by Hiwa via Google Reader:

 
 

via وبلاگ رسمی آرش بیخدا by Arash_Bikhoda on 8/16/10

شاید زیاد دور نباشیم از زمانی که آسمان زیبای شهرهایمان پر خواهد شد از هواپیماهای آخرین مدل و صفر کیلومتر آمریکایی که ازشون چیزهای قلمبه سیاه خواهند ریخت، این چیزهای سیاه، از توی آسمان توسط ماهواره هدایت خواهند شد، اما وقتی به مراکز تجمع توله سگهای حزب اللهی برخورد میکنند دیگه نمیفهمند که کی رو بکشند، کی رو نکشند، توله سگهای حزب اللهی رو تکه تکه و پودر خواهند کرد، ولی کنار اونها هرچند بطور حداقلی ولی مطمئناً تعداد زیادی آدم بیگناه رو هم در یک لحظه نیست خواهند کرد.

توله سگهای حزب اللهی این آشغالهای تاریخ، این مگسهایی که در تاریخ اهمیتی هم ندارند و نامی ازشون باقی نمیمونه ولی هرجا انی مثل خامنه ای و حکومت گه اسلامیش شکل میگیره دورش ویز ویز میکنن در مقابل قدرتمند ترین اسپری حشره کش جهان، امریکا قرار خواهند گرفت و خواهند فهمید که فاطمه زهرا و امام زمان در مقابل امریکا هیچ گهی نمیتونن براشون بخورن.

شاید اون لحظات به این نتیجه برسند که کاش دور این ان جمع نمیشدند، کاش شرافتمندانه زندگی میکردند، کاش درسشون رو درست میخوندن و مثل بقیه آدمهای شریف، صبح از خونه بیرون میرفتند، میرفتن سر کار، شب بر میگشتن به آغوش همسرشون، و از کنار بچه هاشون بودن لذت میبردن و شب قرمه سبزی میخوردن و حاج خانوم رو یک دست زمین میزدند و میخوابیدن و تموم میشد میرفت و روزی نو روزی از نو، ولی بجاش توی زندگیشون تصمیمات غلطی گرفتن، بخاطر اینکه شاید خانوادشون یک مشت آدمهای احمق مذهبی بودن حالا مثل مگس دور ان باهاشون برخورد میشه و همون کسانی که چون اسلحه و کارت بسیج داشتن فکر میکردن خدایان زمینی هستن، به سرعت میفهمند که آیندشون بسیار تلخه.

مرگ اون مگسها و انها فکر نمیکنم زیاد ماها رو ناراحت کنه، ولی شما آدمهای شریف وقتی از خواب بلند شوید و همون مسیری که هر روز طی میکردید تا به مدرسه و دانشگاه و سر کارتون برسید و برای پیشرفت خودتون جون بکنید، طی کنید و ببینید که ساختمونهای شهرتون با خاک یکسان شده اند و بوی کباب آدمیزاد میاد و اینور اونور دست و پا افتاده و تر و خشک دارن باهم سوخته میشوند، چیز هایی رو شاهد خواهید بود که هرگز از حافظه شما پاک نخواهند شد، خاطراتی خواهید داشت که نوه هاتون برای نتیجه هاتون تعریف خواهند کرد، این شرایط شما رو تغییر خواهد داد، چیزهایی که قبلاً براتون مهم بودن دیگه براتون مهم نخواهند بود، مثلاً فکر نمیکنم دیگه هر روز برید باشگاه، یا برید بدوید، شاید بجاش ترجیح بدید بمونید خونه و کارتونهای کنسرو های تن ماهی که به قیمت وحشتناک و به تعداد زیاد قبل از جنگ خریدید، ولی بازم کم میارید بار همین روزی یدونه میخورید رو کوفت کنید (راستی فکر اینرو کردید که برای آینده وحشتانکی که در انتظارتون هست چه غلطی خواهید کرد؟ دلار و طلا و نفت و غذا و اینجور چیزها دارید به اندازه کافی؟ چون ممکنه یک مدت کوتاهی مجبور بشید در عصر حجر زندگی کنید)، و به خودتون لعنت بفرستید که چرا اینهمه کشور توی دنیا هست شما باید توی این سرزمین زیبا ولی با رژیمی کیری بدنیا می اومدید، چرا نشد مثلاً سی سال دیرتر بدنیا بیاید که همه چیز میزون شده باشه، چرا اون بابای شما وقتی داشت شما رو ایجاد میکرد آب رو نپاشید جای دیگه، چرا و چرا و هزاران چرای دیگه.

اگر اجداد ما الان زنده بودن به ما میگفتن شماها یک مشت بچه سوسول کونی مونی هستید، چون یادتون نره به ما ایرانی های سیه مو و سیه چشم و سبزه پوست هزار و صد بار تاحالا حمله شده، تقصیر کی بوده؟ تقصیر خودمون بوده، خودمون ریدیم، خودمون به خودمون ریدیم. وقتی که داشتیم دیکتاتور جدیدی درست میکردیم، شاه جدیدی رو به قدرت میرسوندیم، همون موقع خوشی ها باید به فکر این میبودیم که این دیکتاتوری سر انجام نداره، تنها آزادی و دموکراسی هست که میتونه ما رو نسبتاً گارانتی کنه، اونهم نسبتاً نه قطعاً.

اونموقع یادتون بیاد که اون خلبان بدبخت هم یک آدم مثل شماست، لزوماً آدم بدی نیست، ممکنه قیافه اش مثل شما نباشه و مثلاً چشمهای آبی و موهای بلند داشته باشه ولی اون بدبخت هم خانواده داره، اون بدبخت هم کار داره و از اینکه این بمبها رو میریزه روی شهر زیبای شما، لزوماً خوشحال نیست، دلیل اینکه این بمبها ریخته میشه اینه که شما ریدید! شما حکومتی رو روی کار آوردید که توی دنیا شاخ شد و میخواست به هر سوراخی توی دنیا تجاوز کنه، اون بدبخت بلوند نمیتوه این ریسک رو بکنه که حکومت کس خل شما که فکر میکنه نماینده امام زمان هست دکمه قرمز رنگ "حمله اتمی" زیر دست خامنه قرار بده. چون اونوقت حکومت شما خواهر دنیا رو سرویس میکرد.

تقصیر شما بطور انفرادی هم نبوده، شما بطور جمعی ریدید، ولی خوب منصف باشیم، ما هم بطور انفرادی مقصر هستیم و مسئول. ما به اندازه کافی سواد نداشتیم، به اندازه کافی شجاعت نداشتیم، به اندازه کافی غیرت نداشتیم، به اندازه کافی شرف نداشتیم، شعور نداشتیم، برای همین کشورمون الان بجای اینکه اسمش "ایران" باشه، یک پسوند منحوس "جمهوری اسلامی" هم داره، این فقط تقصیر ماهاست.

اما توی اون شرایط چیزی که ماها نیاز داریم بیش از غذا و آب و هر چیز دیگه، امید خواهد بود. امید به آینده ای بهتر. نه امید به اینکه آینده بهتر خواهد بود، بلکه امید به اینکه آینده دست ماست و ما میتونیم و باید آینده رو بهتر کنیم، اشتباهات گذشته رو تکرار نکنیم، توی اون شرایط بدترین چیز برای ما افکار منفیه، و خوب البته میدونید که خیلیها دوست دارن منفی فکر کنن، ولی یادتون نره تا وقتی مثبت فکر نکنید اتفاق خوبی نخواهد افتاد، در بدترین شرایط باید مثبت فکر کنید و امیدتون رو از دست ندید، یادتون نره که شرایط میتونست خیلی بدتر باشه، و اما یک مسئله مهمتر!

شماها کسانی که توی ایران هستید خیلی خوشبختید که در سال 2010 دارید زندگی میکنید و زمان حمله آمریکا! نه زمان حمله اعراب، ترکها، مغولها و روسیه و حتی حمله عراق! چون اگر مثلاً زمان حمله اعراب مسلمان زندگی میکردید، توله سگهای تازی رو میدید که میومدن خشتک مردها رو پایین میکشیدن، بعد اگر پشم میدیدن طرف رو میکشتن، اگر نمیدیدن طرف رو برده میکردن، از بین برده ها که بچه سال هم بودن هم یک سری رو اخته میکردن که بعنوان خواجه ازشون توی حرمسراهاشون استفاده کنن، خلاصه اگر مردید یا کشته میشدید یا برده میشدید، بعد زنها و دخترهای اطرافتون رو هم جلوی خودتون از هر سوراخ میکردن و آبشون رو هم چون پیامبر گهشون گفته بود میپاشیدن تو! بعد بچه هاشون هم البته خوب یکی در میون سید میشدن و مثلاً میشدن سید حسین موسوی که این سند تجاوز به مادرش رو همراه با اسمش هم داره و به ما ایرانیهایی که اعراب دستشون به مادرهای ما نرسید امروز افتخار میکنه که ننش رو اعراب بگا دادن، و ما باید زیر خایه ایشون باشیم چون پدران ما مواظب مادرهامون بودن. یا حتی اگر هم نتیجه تجاوز نباشه اجدادش حداقل یکی از همون توله سگهای تازی بودن که بیابونهای کیری عربستان اومدن در سرزمین زیبای ما زندگی کردن، یا به عبارت دیگه از همون دزدان عربستان بودن که در ایران حاکم شدن و به خاک و ناموس و شرافت ما تجاوز کردن.

حداقل وقتی امریکایی ها به ایران حمله میکنن ترکها و مغولها و عربها نیستن که سرگرمیشون آدمخوری و سر بریدن باشه، چه خاطراتی از حمله این اقوام در تاریخ ما نهفته هست و چه خوبه که اکثر ما اینها رو نمیدونیم! و الا با این خاطرات تلخ چطوری میخواستیم زندگی کنیم؟ من وقتی برای اولین بار فهمیدم پیروز همدانی قبل از اینکه با شمشیرش عمر، این خلیفه مادر قحبه، این مسلمان زشت رو و خبیث، این یار باوفای پیامبر دزد اسلام، رو پاره و پوره بکنه، دست بر سر دختر بچه های زیبای ایرانی که از ایران برای اعراب شکم گنده و سیاه سوخته کیری عربستان ردیف میشدند تا اون آشغالها این دخترها که با دختر بچه های امروزی فرقی ندارن (بالاخره بچه، بچه هست چه امروز باشه چه هزار سال پیش) رو بخرند و ببرند خونه کنار سه چهار تا زن دیگه بیاندازند و بکنن، کشیده و گریسته و بعد اون جانشین برحق محمد رو جر داده، تنها یک جمله توی ذهنم بود، و اونهم این بود که حالا خوب شد ما شیعه شدیم. حداقل یک سری قهرمانهایی مثل پیروز داشیم که حق ملت ما رو از اون خلیفه جاکش بگیرن، و این لبخند تلخی رو بر لب من میاره.

اینه که حداقل به این میتونید وقتی بمبها میریزن توی سرتون دلخوش باشید، اون موقع ها وقتی دشمن به ما حمله میکرد این دشمن وحشی بود و ما نسبتاً متمدن، ولی ایندفعه ما نسبتاً وحشی هستیم و دشمنمون (اگر بشه اسمش رو دشمن گذاشت) متمدن! ایندفعه وقتی دشمن به ما حمله میکنه مثل اون توله سگهای تازی ماهارو برده نمیکنه و به زنانمون از کون تجاوز نمیکنه، بلکه اون توله سگهای حزب اللهی که همین کار رو میکنند رو میکشه، به این نیروهای مخلص کمک میکنه شربت شهادت رو کوفت کنند، شهادت خوبی رو برای همتون آرزو میکنم آشغالها، امیدوارم با خود فاطمه زهرا در اون دنیا محشور و همبستر شوید.

دشمن ما ایندفعه حتی انگلیس هم نیست که با مستعمره کردن و دزدی پولدار و قوی شده باشه، آزادترین کشور دنیاست، کشوری که مردم شایسته ای داره ، مردمی که با کار کردن و زحمت کشیدن قوی شدن نه با مفت خوری، تنها کشوری که در تاریخ برای آزادی بوجود آمد، کشوری که به هرجا حمله کرد اونجا شرایطش بهتر شد، کشوری که ژاپن رو آدم کرد، کشوری که آلمان و فرانسه رو آزاد کرد، کشوری که شوروی آشغال کمونیست رو بدون جنگ به زانو در آورد، کشوری که به شما موبایل و آیفون و اینترنت و آیپاد و تلویزیون اچ دی و هزار و صد چیز دیگه فروخت، کشوری که بیشترین اختراعات و اکتشافات پزشکی دنیا رو داره، بیش از هر کشوری به دنیا خدمت کرد، کشوری که جاش در تاریخ خالی بود، کشوری که اگر دو هزار سال پیش بوجود میومد شاید همونطور که جلوی هیتلر و ژاپن و صدام و استالین و موسیلینی رو گرفت میتونست جلوی اسکندر و محمد و ایدئولوژی ضد بشرش رو هم بگیره، بهترین کشور دنیا، آمریکای عزیز.

از من به شما نصیحت، حتی اگر الکی هم شده مثبت فکر کنید چون بد بلایی ممکنه سرتون بیاد اگر منفی فکر کنید. جنگ همه چیز رو عوض خواهد کرد، بهترین دوستتون وقتی امنیتشون به خطر بیوفته دیگه میشن دشمن شما، دشمن شما هم که امریکا باشه میشه بهترین دوستتون، تمام کشورهایی که آمریکا بهشون حمله کرده بعدها شده اند از دوستان نزدیک امریکا، مثل ژاپن و ویتنام، البته هیچ تضمینی برای تکرار تاریخ وجود نداره، ولی بیایید آینده ای روشن رو برای کشورمون و مردممون تصور کنیم، آینده ای بعد از خامنه ای و خمینی و مصباح یزدی، آینده ای بعد از کمونیسم، بعد از تجزیه طلبی، بعد از پادشاهی، آینده ای که میتونه لیبرال باشه، آینده ای مبتنی بر آزادی، حقوق، کرامت انسانی و بازهم آزادی.



 
 

Things you can do from here: