این روز ها یک مقدار در گفتمان سیاسی ایران خمینی دوباره مطرح شده، یک عده مثل موسوی و کروبی و صانعی و غیره رسماً دوران خمینی رو دوران طلایی میدونن و نسبت بهش نوستالژی پیدا کردن، یک عده هم که طرفدار خامنه ای هستند راه خامنه ای رو با راه خمینی یکی میدونن، یک عده هم که هم از خامنه ای هم از خمینی متنفر هستند.
حالا سوال اینجاست که بالاخره خمینی آدم خوبی بود یا آدم بدی بود؟
جواب این سوال از نظر من اینه:
مهم نیست!
این بحث که یک آدمی خوب هست یا بد هست یک بحث سیاسی اساساً نیست یعنی با سیاست ارتباطی نداره، هیچ آدمی در سیاست نه کاملاً خوبه نه کاملاً بد، هر آدمی یک دوره ای بدرد میخوره و بعد باید انداختش دور. شناخت ما نسبت به خمینی و هر کس دیگری در تاریخ سیاسی کشورمون فقط و فقط باید برای درس های سیاسی گرفتن از رفتار اون شخص باشه نه در مورد خود اون شخص! خمینی یک آدم از میلیاردها آدمی هست که روی کره زمین بوده، چه اهمیتی داره حالا خوب بوده یا بد؟!
چیزی که اهمیت داره اینه که ما خمینی رو و رفتارش رو درک کنیم، و از اون برای آیندمون درس بگیریم، یک سری اتفاقها رو شناسایی کنیم و اگر در آینده اون اتفاقها افتادند بدونیم که احتمالاً پیامدهای قبلی رو خواهند داشت، به همین سادگی!
جریان خمینی حالا چی بوده واقعاً؟ بالاخره آدم دروغگویی بود خمینی یا نه؟ خمینی مثل پیامبر اسلام و در حقیقت خود قرآن آدم چند پهلویی بوده، یعنی ازش هم حرفهای خوب نقل میشه هم حرفهای بد، مثلاً قبل از انقلاب میگفت کمونیست ها آزاد خواهند بود، روحانیت حکومت نخواهد کرد، میزان رای مردم خواهد بود، آزادی بیان وجود باید داشته باشه، حقوق بشر باید رعایت بشه و این حرفها… ولی بعد از انقلاب نظر خمینی عوض شد، حرفهایی زد دقیقاً خلاف حرفهای قبلی؟
حالا این وسط هرکی به نرخ روز از حرفهای خمینی نقل میکنه، حزب اللهی ها قسمتهای بعد از انقلابش، یا یکی دو سال بعد از انقلابش، و اصلاح طلبها حرفهای قبل از انقلابش، حالا این وسط چی شد؟ خمینی دروغ میگفت قبل از انقلاب؟ آیا میخواست مردم رو گول بزنه؟!
توجه داشته باشید که دروغ گفتن یعنی اینکه شما واقعیتی رو بدونید، و علی رغم داشتن این دانش خلاف اون رو ابراز کنید. یعنی مثلاً هدفتون این باشه که اگر فردا به حکومت رسیدید نظام تک حزبی درست کنید، و امروز به دروغ به بقیه بگویید که نظام دموکرات خواهید داشت. با این تعریف از دروغ، یکم به این فکر کنید که چی شد حرف خمینی عوض شد؟
جواب این سوال بخصوص برای نسل جوان خیلی مهم هست، چون نسل جوان گذشته این انقلاب رو ندیده، فقط چیزهایی از احزاب و گرایشهای مختلف شنیده، ولی کمتر این فرصت رو پیدا کرده که عقب بره و از بیرون این دعواهای گروهی و حزبی و ایدئولوژیگ از نظر تاریخی فقط به قضیه نگاه کنه.
جریان انقلاب ایران بطور خلاصه اینجوری بود
مخالفان شاه اکثرشون یا اسلامگرا بودند، یا کمونیست، نه اسلامگرایی نه کمونیسم اونموقع دقیقاً روشن نبود چیه، هیچکس نمیدونست حکومت اسلامی دقیقاً یعنی چی، برای همین اولش یکم گه گیجه گرفته بودند و هم رئیس جمهور داشتند هم نخست وزیر، قرار بود ولی فقیه اولش فقط رهبر دینی باشه و در سیاست دخالت نکنه ولی بعدش خیلی دخالت کرد! این بی نظمی که بوجود اومد برای این بود که هم اسلامگرایی هم کمونیسم علی رغم اینکه دیدگاه های چرتی هستند، دیدگاه های تعریف نشده و جدیدی هم بودند، تجربه ای نبود فقط یک عده آدم ابله بودند که فکر میکردند برنامه ای برای فردا دارند، که نداشتند، این برنامه بعدها از طریق آزمون و خطا شکل گرفت و جمهوری اسلامی چیزی شد که الان هست.
خمینی مثل همه ما مخالفان جمهوری اسلامی، در اون دوره وضع زمان شاه رو میدید و مثل همه ماها دوست داشت وضعیت بهتر بشه. از نظر خمینی وضعیت اینجوری بهتر میشد که آزادی بیان شکل بگیره، خمینی حتی حکومت آینده ایران رو چیزی شبیه جمهوریت در فرانسه میخواست. بخاطر همین خمینی در این دوره به اسلامگرایانی که گرایش لیبرال داشتن نزدیکتر شده بود، مثل بهشتی و بازرگان و حتی بنی صدر… آرزوهای خمینی برای ایران، با آرزوهای فعلی ما زیاد فرقی نداشت.
ولی توی سیاست چیزی که مهم هست برنامه از پیش آزمون شده هست، نه آرزو! هیچ گروه و اندیشه سیاسی نیست که آینده بدی رو بخواد همه به دنبال عدالت و آزادی و غیره هستند ولی توی تعریف اینها باهم اختلاف دارند! خمینی از نظر سیاسی آدم خامی بود، یعنی نه سیستمهای مختلف سیاسی رو میشناخت، نه تاریخ جنبشهای متنوع توی کشورهای مختلف و سرانجام اونها رو میشناخت، کلاً آخوندها تخصصشون توی شستن کون و جماع با شتر و اینهاست فهم و سواد فلسفی سیاسی نداشته و ندارند.
برنامه خمینی این بود که از طریق برنامه "همه باهم" و یک مشت مزخرفات مثل وحدت اسلامی و این چیزها کشور رو به گلستان تبدیل کنه، فکر میکرد میتونه اما یک مشکلی وجود داشت، و اونهم این بود که اینکار به تفکر سیاسی و برنامه سیاسی بسیار دقیق و عمیقی نیاز داشت که شعور خمینی و اطرافیانش طبیعتاً به اون نمیرسید.
انقلاب اسلامی تقریباً الکی پیروز شد، دلیل اصلی این انقلاب، مردم نبودند، دو دلیل اصلی یکیش بی عرضگی و بی کفایتی شاه بود و دیگری که ناشی از همون قبلی بود اجماع بین المللی علیه شاه. خلاصه انقلاب شد و خمینی وارد ایران شد.
اولش خمینی از روی همون آرزوهاش میخواست پیش بره، برای همین یکی دو سال اول انقلاب کمی شرایط آزاد بود تا اینکه سه اتفاق افتاد! این اتفاقات خیلی مهم هستند برای اینکه این اتفاقات در آینده هم ممکنه رخ بدهند، برای همین باید خیلی بهشون دقت کرد.
1- جنبشهای چپی و مجاهدین دنبال سهمشون افتادند. خمینی قبل از انقلاب فکر میکرد چپی ها و مجاهدین آدم هستند، یعنی مثلاً مثل بچه آدم حزب تشکیل میدهند و بعد در انتخابات شرکت میکنند و شکست میخورند و کنار میروند. در حالی که خمینی باید درک میکرد که چپی جماعت علیه دموکراسی هست، چپ به دنبال آنارشیسم و هرج و مرج هست، چپ غیر قانونی نیست، ضد قانونی هست! این رو هر آدمی که دو تا سلول خاکستری مغزی داشته باشه درک میکنه، بخصوص چپ اون دوره! ولی خمینی این رو در تئوری درک نکرده بود، بلکه در عمل مجبور شد تجربه کنه! چپی ها زدند و ترور کردند و آدم کشتند و به دنبال نابود کردن مملکت افتادند و خمینی در شرایطی قرار گرفت که کشور را رو به هرج و مرج و نابودی میدید و هر روز خبر میرسید که فلان قدر سپاهی و بسیجی و حزب اللهی کشته شدند، خیلی سخته شما بتونید خودتون رو جای خمینی بگذارید ولی تلاشتون رو بکنید، شما تنها کسی هستید که میتونید کاری بکنید، بعد هر روز به شما نزدیکانتون خبر میدن که فلان نفر از همفکراتون رو کشتن، فلان خیانت و فلان ئوطئه فلان جا شکل گرفته، فلان گروهی که در انقلاب شرکت کرده الان سهمش رو میخواد و فکر میکنه مثلاً باید استان فلان کمونیستی بشه!
و من به شما بگم از بین مجاهدین و کمونیست ها و حزب اللهی ها شک نکنید که حزب اللهی ها بهترینشون بودن! خیلی من و شما خوش شانس بودیم که حکومت دست کمونیستها و مجاهدین نیافتاد و الا وضع خیلی به مراتب بدتر از حال میشد. اگر حزب اللهی ها بیشتر جنایت کردند فقط به این دلیل بود که توانستند، و الا اگر آنها هم میتوانستند بدتر میکردند.
اینجا بود که خمینی فهمید اشتباه کرده، توی چندین ویدیو و صدا که اخیراً دوباره منتشر شده و خیلی هم بهش توجه شده، اعلام میکنه که اشتباه کردیم، توبه میکنه، و میگه ما باید شماها رو میکشتیم از اول مثل بقیه کشورها و غیره…
دقیقاً هم درست میگه که اشتباه کرده، چپ رو نشناخته بود خمینی، خیلی خام و ساده بینانه گول چپی ها رو خورده بود، و وقتی چپ میخواست چپی بازی در بیاره خمینی تازه متوجه شد که شاه چرا با اینها جنگید، و چرا کار شاه درست بود، اینجا بود که برای حفظ تمامیت کشور و برقراری نظم مجبور بود خمینی برای سرکوب چپی ها و مجاهدین اقدام کنه که این اقدام کاملاً درست بود!
اما در این حین خمینی چون به حرفهای اسلامگرایان لیبرال گوش کرده بود و چوبش رو خورده بود، کلاً از این تفکرات فاصله گرفت و دیگه هیچ دیدگاه لیبرالی اتخاذ نکرد، بلکه نزدیک شد به روحانیون سنتی و همین اراذل و اوباشی که الان میبینید، درست بعد از بنی صدر تا امروز حکومت ایران دست کسانی افتاد که به دموکراسی گرایش و علاقه ای نداشتند هرچند عکسش رو اجباراً گاهی ابراز میکنن.
اشکال کار خمینی این بود که ایراد رو از دموکراسی دیده بود، نه از چپ! فکر میکرد دموکراسی یعنی هرج و مرج، در حالی که دموکراسی خودش بد نیست، وقتی "ضد دموکراتها" توی دموکراسی جای کار سیاسی پیدا کنند هست که مشکل ایجاد میشه. نمونه این مشکل جاهای دیگه هم بوجود اومده بود مثلاً توی امریکا هم همین خطر وجود داشت و با مک کارتیسیزم این مشکل با چپ ها حل شد، لازم نبود برای حفظ کشور دموکراسی رو از بین برد، فقط لازم این بود که از دموکراسی دفاع کرد! دموکراسی اگر نتونه کمونیست ها و فاشیست ها و سایر گروه هایی که زیر بار دموکراسی نمیروند رو نابود کنه، مسلماً خودش نابود خواهد شد.
ولی ضربه های روحی و عمق فاجعه هایی که پیش اومده بود دیگر به خمینی اجازه فکر به این رو نمیداد که رو به دموکراسی بیاره، برای همیشه از دموکراسی رویگردان و متنفر شد و همین جا بود که تاریخ مصرف خمینی هم تموم شد!
جنگی که کمونیستها و مجاهدین علیه ایران راه انداخته بودند یک جنگ چریکی خیلی شبیه جنگ القاعده با امریکا و تروریستهای فلسطینی با اسرائیل هست، اینجور جنگها رو فقط با مشت آهنین و خشونت با درجه بالا میشه پیروز شد، و این جنگ رو ایران باید میبرد نه کمونیسم و یا اسلام کمونیستی تر مجاهدین. اگر شما فکر میکنید خشونت کلاً بد هست و در مقابل القاعده و مجاهدین و کمونیست ها و نازی ها و افرادی از این دست نباید دست به خشونت برد زیادی سوسول هستید و به درد کار سیاست نمیخورید برید آرایشگر بشید.
2- کردستان شلوغ شد. این قضیه بی ربط به قضیه قبلی نیست، شما با کمونیستها که صحبت بکنید میبینید یک جمعیت قابل توجهیشون لهجه کردی دارن! شوروی برای تجزیه ایران خیلی تلاش کرد هم توی آزربایجان ما هم توی کردستان ما تلاش زیادی برای گسترش کمونیزم کرد چون قوم گرایی کردی (که کمونیست ها بهش میگن ناسیونالیسم کردی!) جونی نداشت و نیاز به یک ایدولوژی بود که بتونه کردها رو شاخ کنه. خلاصه اینکه کردها شاخ شدند و کردستان رو میخواستن جدا کنن، که این مسئله خیلی مهمی بود که کشور رو عملاً وارد شرایط جنگی کرد و شرایط جنگی هم ویژگیهای خودش رو داره، کشور در شرف نابودی بود و اگر جریان کردستان به سرعت و با قاطعیت حل نمیشد کشور به احتمال زیاد نابود میشد. راه حلی که جمهوری اسلامی پیش گرفت بازهم خیلی شبیه راه حل اسرائیل بود، اگر توی یک خونه تروریست پیدا میشد اون خونه باید خراب میشد، که مردم بفهمند به تروریست ها پناه ندن، جریان به توپ کشیده شدن روستاهای کردستان هم همین بوده کاملاً!
3- صدام به ایران حمله کرد. اون دو تا مشکل قبلی مقدمه حمله صدام به ایران شد که دیگه یک فاجعه ملی تمام عیار شد، نیروهای خائن و مضر برای بشریتی که در 1 بهش اشاره کردیم مستقیم و غیر مستقیم از صدام دفاع کردند. مجاهدین که کلاً رفتن عراق پیش صدام، کمونیست ها هم تمام تلاششون رو کردند که فرزندان ایران رو از دفاع از مام میهن پشیمون کنن. ولی بچه های ایران با دست خالی مثل شیر در مقابل تمام دنیا ایستادند و نشون دادند که این خاک صاحب داره! کشور ما کشور هست، مثل لبنان و عراق و افغانستان کشور قلابی نیست!
این سه بحران وحشتناک دقیقاً شرایطی رو میطلبید که خمینی ایجاد کرد، یعنی اگر خمینی اون کارها رو نمیکرد، مثلاً زندانیان سیاسی رو قتل عام نمیکرد خیلی بعید بود که بتونه این سه تا مشکل رو حل کنه. بنابر این، این قضیه روی کاغذ هم همینطوری قابل پیشبینی هست، شما یک کشور رو از دست یک دیکتاتور رها میکنید، توی اون کشور چپی نیرومند هست و تجزیه طلب هم وجود داره و همسایه هاتون هم عوضی هستند، هیچ جای شکی نیست که توی اون کشور دموکراسی برقرار نخواهد شد، حالا بگذریم از انواع و اقسام مشکلات دیگه ای که وجود داره.
بنابر این یک مقدار پیچیده تر اگر به مسائل نگاه کنیم میبینیم که این بیشتر شرایط هست که آدمها رو میسازه نه برعکس، هرکسی دیگری رو هم جای خمینی میگذاشتید بازهم سر همون دو راهی قرار میگرفت که یا ایران رو با خشونت تمام حفظ کنه یا اینکه سند نابودی ایران رو امضاء کنه، خمینی حتی اگر راه حل بهتری هم به ذهنش میرسید که به خاطر آخوند بودن و بیسوادی سیاسیش هرگز به ذهنش نرسید، نمیتونست اون راه حل رو در اون شرایط پیاده کنه. به نظر من این نگاه درست هست، حزب اللهی ها و اصلاح طلبها از گفتن این واقعیت ها خجالت میکشن چون نیاز به محبوبیت سیاسی دارند و نمیتونن بیان بگن خمینی کار خوبی کرد که مجاهدین رو در شرایط جنگی قتل عام کرد!
بنابر این قضیه به این سادگی نیست که خمینی آدم بدی بود و آدمکشی کرد! مهم اینه که ما این عوامل رو بشناسیم، چون اگر نشناسیم فردا همین اتفاقها دوباره تکرار خواهند شد.
در سیاست به هیچ عنوان اعتماد محلی از اعراب نداره، هیچ کسی نباید در شرایط عادی اونقدر قدرت پیدا کنه که بتونه بدون مجازات شدن خطا کنه. ساختار سیاسی کشور ما باید قدرت رو تا جای ممکن بین دولتمردان پخش کنه و کسانی هم که جزو سران هستند همه باید موقتی باشند. بنابر این مشکل ما خود شخص خمینی یا خامنه ای نیست، مسئله سیاست مسئله اشخاص نیست بلکه مسئله جریانهای اجتماعی هست. مهم نیست الان که کارهای خمینی خوب بوده یا بد بوده، اون بخش مربوط به تاریخ هست نه سیاست! چیزی که مربوط به سیاست هست اینه که ما از خودمون بپرسیم چی شد که اینجوری شد؟ و چکار باید کنیم که دیگه اینجوری نشه؟
کارهایی که باید در آینده بکنیم اینهاست:
1- به شعارها نباید توجه کنیم باید به برنامه ها توجه کنیم، و مهمتر از برنامه ها این هست که این برنامه ها باید قبلاً جاهایی اجرا شده باشند و نتایج مثبت داده باشند، سیاست بازی رویاها نیست، مسئله مدیریتی هست، سیاست مدار خوب باید مدیر خوبی باشه، نه اینکه آدم مهربونی باشه یا مثل موسوی مثلاً نقاش باشه یا ترک باشه! یا مثل خمینی مرجع تقلید باشه! بهترین سیاست مدار بهترین مدیر هست!
2- کشور ما توی این منطقه یک دشمن بسیار بزرگ داره و اونهم اعراب اهل تسنن هستند، مسلمانهای دیگر دشمن تاریخی ایران هستند و ما بیش از هزار سال با اونها دائم جنگیدیم. اینها دشمنان مخفی ما هستند ولی هروقت آب گلالود بشه یهو میبینید یک مفت خور کله خری مثل پادشاه عربستان با اون شکم تهوع آور و قیافه بدوی بیابانی بی ریختش با اون زندگی خوکی که داره یهو میاد میگه میخواد ایران رو نابود کنه! به همین دلیل ما همیشه باید از نظر نظامی قدرتمند باشیم و ارتش ما باید مستقل از حکومتها همیشه بمونه و دست نخوره! ما باید بمب اتم داشته باشیم و همینطور مثل همین الان باید توی کشورهای عربی نفوذ زیاد داشته باشیم و حکام عرب باید از ما مثل زمان شاه و الان حساب ببرند و بدونن که ما توی خاکشون حضور داریم.
3- چپی ها هرچند دیگه الان وجود ندارند، ولی خوب بازهم ممکنه جون بگیرند، چپ باید از سیاست خارج بشه و به مسئله فرهنگی تبدیل بشه. این اتفاقی هست که توی همه جای دنیا افتاده، همه کسانی که قبلاً به خودشون میگفتن کمونیست، اونهایی که البته عقل دارند و آدم حسابی هستند دیگه الان به خودشون میگن فمینیست و سبز و نمیدونم طرفدار محیط زیست و طرفدار صلح و این حرفها، کسانی که افکار مارکسیستی و لنینیستی و استالینیستی دارند بزرگترین تهدید برای هر دموکراسی هستند، در کنار تئوکراتها.
4- تجزیه طلبی هم که طبیعتاً باید جدی گرفته بشه
ما اگر این چهارتا مسئله رو بهش دقت کنیم، و اشتباه توی این زمینه نکنیم، ممکنه به دموکراسی بتونیم روزی دست یابیم، و الا کشورمون دوباره به شرایط اورژانسی و جنگی خواهد افتاد و بهترین حالتی که ممکنه رخ بده همینه که جمهوری اسلامی ازش در بیاد، و الا اگر جمهوری اسلامی ازش در نمیومد یا پل پتیسم توی ایران بوجود میومد یا جنگهای قومی و دینی دوباره توی ایران شکل میگرفت.
این مقدمات رو اگر توی ذهن داشته باشید بهتر میتونید درک کنید خمینی چرا قبل از انقلاب شعارهای آزادیخواهانه میداد و بعد از انقلاب تبدیل شد به حضرت علی از نوع استالینیستی. اگر هم نه تمام تفکر سیاسی شما این هست که مثلاً خمینی ادم اخی بوده و فلانی آدم بهی هست، که متاسفانه حتی گفتمان حاکم بر دوایر سیاسی ایرانی هم همینه، ره به جایی نخواهید برد! اگر به افکار مردم توی زمان شاه هم نگاه کنید قضیه همین بوده، یعنی فکر و تحلیل سیاسی وجود نداشته فقط قضاوت بر سر شخصیت آدمها وجود داشته، و البته انتقاد از شرایط فعلی! مثلاً میگفتن شاه همجنسگراست یا چه میدونم فرح چون با رئیس جمهور امریکا رقصیده باهاش شب هم خوابیده! یا دیگه اگر خیلی متفکر بودند فقط آرزوهایی برای آینده داشتن که اون آرزوها هم چرت بوده، مثل عدل علی و یا جامعه بی طبقه کمونیستی و توحیدی و از این حرفهای دهه شصتی!
